عنايات سيد الشهداء عليه السلام به حاجى صابونى
26–عنايات سيد الشهداء عليه السلام به حاجى صابو نی در اينجا به مناسبت ذكر نام دكتر احمد خان بد نيست مطالبى را متذكر شوم. وى از ملازمان شخص وارسته اى به نام حاجى صابونى قدس سره بوده و با تصرفى كه ايشان در او نموده و فيضى كه به وى رسانده، در واقع به «توحيد فكرى» رسيده بود. در ضمن، سال ها در كربلا مقيم شده و مطبى در آنجا دائر كرده بود.
امّا خود مرحوم حاجى كه در اطراف تهران صابون پزى داشت بنا به نقل دكتر احمد خان اوايل كارش خيلى كوشش مى كند و به اصطلاح به اين در و آن در مى زند تا برايش فتح بابى شود، ولى موفق نمى گردد.
نزد اقطاب و مراشد و بعضى از كسانى كه مدعى مقامات معنوى بوده اند مى رود، ليكن متوجه مى شود كه آنها مطلوب او نيستند. و آن طور كه خود گفته بود مى بيند كه حتى برخى از آنان به نوافل اهميت نداده و چون به يكديگر اعتماد ندارند نماز را در جلسات خود نيز به جماعت نمى خوانند.
هم چنين گفته بود: سال ها كارم فكر كردن بود و در موقع تفكر به قدرى از خود غافل مى شدم كه يك بار كه در اتاق مشغول فكر بودم و در همان حال خود را تكان مى دادم، بعد از ساعتى متوجه شدم يك پوست گردو در زانويم فرو رفته و خون جارى شده است و از يك طرف اتاق به طرف ديگر رفته ام و اصلاً متوجه نشده ام.
مع ذلك پس از ده سال تفكر چيزى نفهميدم. سرانجام عازم كربلا شده و يك اربعين به حضرت سيد الشهداء عليه السلام توسل جستم تا برايم فتح بابى شود. هر شب به حرم مى رفتم و نافله ى شب را نيز در آنجا مى خواندم.
شب چهلم فرا رسيد و چون تا آن شب هيچ خبرى نشده بود، حالت يأس به من دست داده و مردد شدم كه آيا آن شب نيز حرم بروم يا نه؟! تا اينكه گويا كسى از درون به من گفت: تو كه سى و نه شب را رفته اى امشب را هم برو.
مى گويد: آن شب را مأيوسانه و با حالى بسيار افسرده - در حالى كه اصلاً عقيده نداشتم حقيقتى در كار باشد و مى گفتم: هر چه هست همين ظاهر است و اگر حقيقتى بود پس از ده سال جان كندن خبرى مى شد - به حرم رفتم.
نماز شب را خواندم و در سجده ى بعد از نماز وتر بودم كه در مكاشفه اى حضرت سيد الشهداء عليه السلام به من فرمودند: به ايران بازگرد. فيض ما به قدر ظرفيتت به تو خواهد رسيد.
حاجى صابونى در حالى كه فيض امام حسين عليه السلام تمام وجودش را گرفته بود بسيار مسرور و با نشاط با كالسكه عازم ايران مى شود و در طول راه كتاب «لسان الغيب» را كه كتابى نسبتا قطور و پر از حكمت است به شعر سروده و اطرافيانش مى نويسند. آنگاه در ايران پس از آنكه به خود آمده و حالش عادى مى گردد كتاب «بيان الغيب» را در توضيح و شرح «لسان الغيب» بيان مى نمايد.
دكتر احمد خان مى گفت: من «امى» بودن پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را درست درك نمى كردم تا اينكه با حاجى آشنا شدم. و چون مى دانستم او سواد ندارد وقتى آن تحول فوق العاده و حكمت هاى پر ارزش را از او ديدم اين مسأله برايم حل و قابل درك شد.
هم چنين مى گفت: زمانى كه جناب آخوند خراسانى رحمه الله صاحب «كفاية الاصول» در نجف تدريس مى كردند حاجى صابونى به نجف رفته، در درس جناب آخوند شركت مى كند. مرحوم آخوند بحث مشكلى را عنوان كرده، پس از آنكه سه روز پيرامون آن بحث مى كنند، روز چهارم مطلب به نتيجه رسيده و مبحث را خاتمه مى دهند و از نظر شاگردان حاضر در درس نيز امضا مى شود.
پس از درس، حاجى با قباى بلند و كلاه نمدى در بين راه جلو رفته، سلام مى كند و مى گويد: آقا! مطلبى را كه در اين سه روز مورد بحث قرار داديد متأسفانه به نتيجه ى صحيحى در آن نرسيديد. جناب آخوند سؤال مى كنند: به چه دليل؟ حاجى جواب مناسبى مى دهد.
مرحوم آخوند كه جواب متين حاجى را مى بينند متوجه متانت علمى وى مى شوند و آدرس محل سكونت او را گرفته و در خلال مدتى كه حاجى در نجف بوده، هر شب عباى خود را بر سر كشيده، نزد او مى روند و تا صبح با ايشان به مباحثات علمى مى پردازند.
بعدها نيز كه حاجى به تهران برمى گردد با يكديگر مكاتباتى داشتند كه مرحوم آخوند سؤالاتى مى كرده و حاجى جواب مى داده است. دكتر احمد خان مى گفت: من آن نوشته ها را دارم.