ورود به كربلا
چند ماه در جوار پر بركت امامين همامين عليهماالسلام بودم و هر روزى لطفى تازه از آن بزرگواران بنده را نصيب مى گرديد. تا بالاخره در دهه ى عرفه كه بهترين ايام زيارت امام حسين عليه السلام است بعد از آن همه اشتياق و انتظار، توفيق زيارت آن سرور مظلومان شامل حال اين بى بضاعت گرديد.
هنگامى كه وارد آن ميعادگاه مشتاقان و عشاق الهى و واصلان عشق سرمدى شدم حالى نسبتا عجيب روى داد؛ زيرا همين كه وارد حرم مطهر شدم گويا امام عليه السلام را با بدن پاره پاره و مجروح در مقابل خود مى ديدم، به طورى كه تمام خواسته ها و حاجات قبلى حتى درخواست آمرزش گناهان و به خصوص مسأله ى ازدواج از نظرم محو شد. و اين حال تا چندين روز ادامه داشت و به جاى درخواست حاجت، مصائب آن بزرگوار در نظرم جلوه مى كرد. و گاهى هم كه خواسته اى را به ياد مى آوردم به خود مى گفتم: واى بر تو! امام حسين عليه السلام با بدن پاره پاره در مقابلت افتاده است و تو حاجت مى خواهى؟ خاك بر سرت و بر حاجتت!
تا اينكه پس از چند روز گويا حكمت چنين بود كه قدرى التفات حقير از مسأله ى شهادت آن بزرگوار منصرف شود تا بتوانم عرض حاجت نمايم؛ لذا اسباب غفلت فراهم شد گرچه باطن اين غفلت نيز عين صلاح بود.
روزى در مدرسه ى صدر با جمعى از طلاب مشغول صحبت بوديم، مجددا طلبه ى ديگرى كه شيخ على غلام نام داشت و به حسب ظاهر مى خواست با بنده مزاح كند و از طرفى هم قصد خدمت داشت پرسيد: شما خيال ازدواج نداريد؟ گفتم: خير. گفت: براى چه و حال آنكه شما خيلى قوى هستيد و معلوم است كه احتياج داريد؟ در جواب گفتم: زن گرفتن پول مى خواهد. ايشان پرسيد: چقدر پول داريد؟ گفتم: تقريبا هفت دينار كه اين را نيز آقاى حاج سيد ابو الحسن به توصيه ى بعضى از آقايان از نجف اشرف برايم فرستاده اند. او پاسخ داد: من راهى به شما نشان مى دهم كه با دادن تقريبا دو دينار از مسأله ى ازدواج تا مدتى راحت باشيد. گفتم: چه كنم؟ گفت: برويد داخل صحن نزد منبر فلان آقا بايستيد، زن ها كه از آنجا عبور مى كنند به شما نگاه مى كنند، شما هم به آنها نگاه كنيد! بعضى از آنها به شما پيشنهاد متعه خواهند كرد، شما يكى از آنها را متعه كنيد. هم ثوابى برده ايد و هم از اين جهت، اقتضا در شما تعديل مى شود و مدتى راحت خواهيد بود.
بنده كه در آن وقت تصور نمى كردم كه اهل علم، بلكه هر مسلمانى خصوصا در مقام راهنمايى ممكن است گاهى هرچند از روى مصلحت دروغ بگويد و يا به باطل راهنمايى كند، اين پيشنهاد را كاملاً صحيح و درست تلقى كرده، به همان محلى كه تعيين شده بود رفتم و كمى ايستادم. چند نفر از خواهرها از كنارم رد شدند و تصادفا به من نگاه كردند. من هم بنا به دستور جناب شيخ به آنها نگاه كردم. ناگهان متوجه شده، با خود گفتم: اى دل غافل! از كجا كه اين زن ها بى همسر باشند، شايد اين يك توطئه ى شيطانى باشد! و چنين هم بود. همين كه متذكر اين معنا شدم هر چه خواستم از آن محل دور شوم گويا هيچ قدرتى در خود احساس نمى كردم! و اين حالت بيشتر مطلب را روشن ساخت و معلوم شد كه در دست ابليس گرفتار شده ام. پس در آن حال با ناراحتى عرض كردم: خدايا! من آمده ام با تو آشتى كنم، نيامده ام تو را معصيت نمايم. اين چه وضعى است!
ناگهان در خود احساس آزادى كرده، با سرعت به سوى حرم مطهر به راه افتادم. «ان الذين اتقوا إذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون»[1] زمانى كه دسته اى از شياطين به افراد با تقوا برخورد كنند و ظلمت شان به آنها سرايت كند بلافاصله متذكر خداى متعال و عواقب سوء عمل خود مى شوند. در اين هنگام پرده ى غفلت و تاريكى از آنها برداشته مى شود و خواهى نخواهى وقتى كه خود را اسير ديدند به فكر چاره افتاده،«ففروا الى الله » عملى مى گردد.
بلى، شيطان مطرود پيوسته در كمين است و از هر طريق مى كوشد با پرتاب تيرهاى مسموم خود - كه «النظرة سهم من سهام ابليس مسموم» [2] - انسان را گرفتار دام خويش نمايد. و اگر لطف خدا شامل حقير نمى شد بسا آن ملعون به مقصد خود نايل مى گشت.
بعدها هم كه ازدواج كرده، مقيم كربلا شدم هنگامى كه در خيابان ها به اجنبيه اى بر مى خوردم و چشم خود را از وى مى بستم گاهى شيطان لعين به اين طريق تيرهاى خود را رها مى كرد كه مى گفت: نگاه كن مثل اينكه خانواده ى خودت مى باشد! و وقتى نگاه مى كردم متوجه مى شدم كه فريب آن ملعون را خورده ام.
تا اينكه شبى در عالم رؤيا ديدم: ابليس در حالى كه كلاه درازى بر سر و تير و كمانى در دست دارد پيشاپيش، و تمام لشكريانش صف در صف با تير و كمان هاى خود پشت سر او آماده ى حمله اند!
در كربلا آقا مصطفى نامى را مى شناختم كه طلبه ى فاضلى بود، ولى متأسفانه گرفتار وسواس بود و گاهى بنده او را در حرم مى ديدم كه هنگام گفتن تكبيرة الاحرام دچار اين حالت مى شد و بعد از گفتن تكبير شك مى كرد و براى اينكه آن را باطل كرده، از اول تكبير بگويد روى خود را از قبله برگردانده، با قرائت خاصى مى گفت: «نشد» و اين كلمه را بسيار كشيده و با مدّ قرائت كرده، بخصوص حرف دال را محكم و مشدد ادا مى نمود!
در آن خواب ديدم همراه آقا مصطفى در برابر آن لشكر ايستاده ام و متوجه شدم كه ابليس با اسلام به جنگ برخاسته و غرضش از اسلام جز اهل علم نيست.
به آقا مصطفى گفتم: من به آنان حمله كرده، آنها را مشغول مى كنم تا تو بتوانى به مدرسه رفته، مسلمان ها (يعنى طلبه ها) را خبر كنى. در اين گفت و گو بودم كه ناگهان ابليس حمله كرد و بلافاصله آقا مصطفى تسليم شده، جزء آنها شد! بنده متوجه شدم كه اين نتيجه ى وسواس است و انسان در حال وسواس تا اين حد به شيطان نزديك است!
حقير كه ديدم به تنهايى حريف آنها نيستم به اين فكر افتادم كه با يك حمله ى مردانه كمى آنها را از خود دور كرده، آنگاه فرار نمايم؛ لذا با چوب قطورى كه در دست داشتم حمله اى جانانه به قلب لشكر ابليس كرده، تا حدودى آنها را به عقب راندم. آنها نيز بلافاصله شروع به تيراندازى كردند.
بنده در ضمن فرار با چوب دستى خود تيرها را كه به طور مستقيم به طرفم مى آمد رد كرده، روى زمين مى انداختم. لشكر ابليس متوجه قدرت جنگى بنده شده، تيرها را به صورت مارپيچ رها كردند! و حتى يكى دو تاى آنها به بالاى عمامه ام اصابت كرد؛ لذا خم شده، به همان صورت مى دويدم، لكن متوجه شدم كه حريف تيرهاى مارپيچ نيستم؛ لذا به سرعت، خود را در نهر آبى كه در آنجا بود انداخته، از خواب بيدار شدم.
بعدها كه حرمت نظر به شبهه را فهميدم متوجه شدم كه تيرهاى مستقيم در واقع همان نظرهايى است كه به خاطر وضوح حرمت آن از وسوسه ى شيطان متأثر نشده، خود را كنترل مى كردم و نگاه نمى كردم. و تيرهاى مارپيچ نظر به شبهه است. و چون حرمت آن را نمى دانستم و گاهى نگاه مى كردم در واقع حربه ى مناسبى براى مقابله با ابليس نداشتم؛ از اين رو حريف تيرهاى مارپيچ نبودم.
حربه و سلاح نيز نوعا صورت علم است و چون من در آن وقت علم چندانى نداشتم؛ لذا به جاى شمشير و يا تير و كمان، تنها يك قطعه چوب در دست داشتم، امّا اينكه در آخر، خود را در نهر آب انداختم در واقع صورت مسلح شدن به سلاح علم و آموختن مسائل شرعى مربوط به مورد مى باشد.
به هر حال، اگر چه اين عمل ناشى از سادگى و عدم اطلاع از مسائل شرعى و خلاصه عملى خلاف بود، امّا اگر چنين وضعى پيش نمى آمد شايد بنده نمى توانستم عرض حاجت نمايم؛ زيرا همان طور كه قبلاً عرض شد وضع حالم با ديدن منظره ى شهادت امام عليه السلام اقتضاى سؤال مطالب شخصى را نمى كرد. و از اينجا معلوم مى شود كه اگر «بنده» هدف خود را سير الى الله قرار داده، آنچه در وسع خود دارد در راه طلب به كار بندد، هر وضعى كه برايش پيش آيد صلاح او در همان خواهد بود. و در روايات نيز در باره ى اين موضوع اشارات، بلكه تصريحاتى وارد شده كه برادران خود به آنها مراجعه خواهند كرد.
[1]- سوره ى اعراف: آيه ى 201
[2]- وسائل الشيعة، ج 20، ص 190، ب 104 از ابواب مقدمات النكاح، ح 1