مهدویت۱۲

  • خانه 
  • گناه نکردن چگونه خوابیدن تفسیر انقلابی گری جایگاه علوم غیر دینی ترس از خدا محاسبه نفس اراستگی ریزش مو برکت 
  • تماس  
  • ورود 

عذاب قبر

20 اسفند 1395 توسط طاهره رفيعي

🍃🍂فرشتگان عذاب در تخت فولاد 🍂🍃
🌸✨مرحوم سید جمال الدین گلپایگانی می فرمود: من در دوران جوانی که در اصفهان بودم نزد دو استاد بزرگ ، مرحوم آخوند کاشی و جهانگیر خان، درس اخلاق و سیر و سلوک می آموختم و آنها مربی من بودند، به من دستور داده بودند که شبهای پنجشنبه و شبهای جمعه بروم بیرون اصفهان و در قبرستان تخت فولاد قدری تفکر کنم در عالم مرگ و ارواح و مقداری هم عبادت کنم و صبح برگردم، عادت من این بود که شبهای پنجشنبه و جمعه می رفتم و مقدار یکی دو ساعت در بین قبرها و در مقبره ها حرکت می کردم و تفکر می نمودم و بعد، چند ساعت استراحت نموده و سپس برای نماز شب و مناجات بر می خاستم و نماز صبح را می خواندم و پس از آن به اصفهان می آمدم،
🌸✨می فرمود: شبی بود از شبهای زمستان هوا بسیار سرد بود برف هم می آمد، من برای تفکر در ارواح و ساکنان وادی آن عالم از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد آمدم و در یکی از حجرات رفتم و خواستم دستمال خود را باز کرده چند لقمه ای از غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادت گردم، در این حال درمقبره را زدند تا جنازه ای را که از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند و شخص قاری قرآن که متصدی مقبره بود مشغول تلاوت شود و آنها صبح بیایند و جنازه را دفن کنند، آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند
🌸✨و قاری قرآن مشغول تلاوت شد، من همین که دستمال را باز کرده و می خواستم مشغول خوردن غذا شوم دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن شدند (عین عبارت خود آن مرحوم است)چنان گرزهای آتشین بر سر او می زدند که آتش به آسمان زبانه می کشید، و فریادهایی از این مرده بر می خواست که گویی تمام این قبرستان عظیم را متزلزل می کرد، نمی دانم اهل چه معصیتی بود، از حاکمان جائر و ظالم بود که اینطور مستحق عذاب بود؟ و ابدا” قاری قرآن اطلاعی نداشت آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت.
🌸✨من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم لرزید، رنگم پرید و اشاره کردم به صاحب مقبره که در را باز کن من می خواهم بروم، گفت: آقا! هوا سرد است، برف روی زمین را پوشانیده، در راه گرگ است و تو را می درد، هر چه خواستم بفهمانم به او که من طاقت ماندن ندارم او ادراک نمی کرد، بناچار خود را به در اطاق کشیدم در را باز کردم وخارج شدم، به ناچار خود را به در اتاق کشیدم در را باز کردم وخارج شدم و تا اصفهان با آنکه مسافت زیادی است بسیار به سختی آمدم و چندین بار به زمین خوردم، آمدم در حجره ، یک هفته مریض بودم و مرحوم آخوند کاشی و جهانگیر خان می آمدند و عیادت می کردند و به من دوا می دادند و جهانگیر خان برای من کباب باد می زد و به زور به حلق من فرو می برد تا کم کم قدری قوت گرفتم.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: اعتقادی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

مهدویت۱۲

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اخلاق
  • اعتقادی
  • اقتصادی
  • اهل بیت علیهم السلام
  • بدون موضوع
  • تاریخی
  • تربیتی
  • تفسیر
  • تقویت حافظه
  • حجاب
  • حدیث
  • دل نوشته
  • دوست یابی
  • راه سلوک
  • سبک زندگی
  • سلامت
  • سیاسی
  • شهدا
  • عبادی
  • فرهنگی
  • فضای مجازی
  • مناسبتی
  • مهدویت
  • نهج البلاغه
  • ولایت
  • پاسخ به شبهات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران

آمار

  • امروز: 1112
  • دیروز: 959
  • 7 روز قبل: 8896
  • 1 ماه قبل: 10644
  • کل بازدیدها: 181659

رتبه