شهید ابراهیم هادی
09 فروردین 1396 توسط طاهره رفيعي
💫یک روز ابراهیم زنگ زد و گفت ماشینت رو امروز استفاده می کنی؟
گفتم نه همینطوری جلوی در خونه افتاده! آمد ماشین را گرفت و گفت تا عصر بر می گردم..
وقتی برگشت گفتم کجا بودی؟ گفت مسافر کشی!🌺
تعجب کردم.
بعد گفت بیا با هم بریم چند جا و برگردیم و بعد گفت اگر توی خونه برنج و روغن یا چیزی دارید، به همراه خودت بیار..
🌹بعد رفتیم فروشگاه و مقداری برنج و روغن و … خریدیم. از پول هایی که فروشنده می داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافرکشی
💐بعد هر چه خریده بود را به پایین شهر بردیم و به خانواده هایی دادیم.
بعد فهمیدم که اینها خانواده هایی هستند که همسرنشان در جبهه هستند و رزمنده هستند و برای زندگی با مشکل مواجه شده اند..
🌹این ها از کارهای خالصانه ابراهیم بود که این روزها کمتر از آن خبری است..
سلام بر ابراهیم 1