شهید
🌴همیشه با خودش خنجر داشت و موقع دعوا کسی حریفش نبود و به حدی مغرور بود که گاهی برای جبران اذیت دیگران تا قصد قتل او پیش می رفت اما خوشبختانه موفق نمی شد..
💫انقلاب که شد، او نیز پیر مردی شده بود و به سمت و سوی خانواده اش برگشت.. هر چند مدت ها را در کوه و کمر، سپری کرد اما همین کوه نشینی هایش او را به فکر واداشت تا اینکه راه درست را شناخت ..
📢حق الله و حق الناس را یکی یکی ادا کرد تا اینکه طبل جنگ نواخته شد …
🍁برای برخی از ارتفاعات که نیاز به شناسایی بود، محمد رضا یراق زاده اعلام آمادگی کرد و گفت من مثل کف دستم این مناطق را می شناسم..
🍃بین ارتش و سپاه بر سر بکارگیری این فرد در شناسایی دعوا افتاده بود.. یک روز با ارتش بود و یک روز باسپاه ..
🌺نماز شب هایش دل آدم را می برد.. محمد رضا از کجا به کجا رسید!!
📌اما خرداد ماه 60 بود که در نبردی با دشمن همراه با ارتش همراه شد.. وقتی فرمانده ارتش تیر خورد، به سمت او شتافت تا او را کمک رسانی کند اما با نجات جان فرمانده نیروهای ارتشی خودش مورد اصابت گلوله کالیبر قرار گرفت و به شهادت رسید..
📚کتاب تا شهادت ( حکایت آن ها که توبه کردند و شهید شدند )