آشنايى با عارف بزرگوار آية اللّه قاضى قدس سره
16–آشنايى با عارف بزرگوار آية الله قاضى قدس سره
پس از ملاقات با رفيق شفيق جناب آقاى نجابت به حرم مطهر حضرت ابا عبد الله عليه السلام مشرف شدم و در آن محل استجابت دعا به غوث زمان و كهف انام و خليفه ى رحمان، امام انس و جان، ملجأ درماندگان و پناه مستضعفان و قاصم جباران و نابود كننده ى جهل و كافران، مهدى صاحب زمان - عليه صلوات الله الملك المنان - متوسل شده، با عبارات ساده و عاميانه چنين عرض كردم: آقا! امام زمان! من مى دانم كه شما زنده ايد، صدايم را مى شنويد و مى توانيد جواب حقير را بدهيد، به من بفهمانيد كه آيا بايد مانند ساير طلاب فقط درس بخوانم يا هدف و راه ديگرى نيز هست، و چنانچه راهى ديگر هست بنده را هدايت فرماييد.
همان شب در عالم رؤيا ديدم در مدخل مهمان خانه ى بزرگى ايستاده، آقاى نجابت هم سمت راست حقير مى باشد. در اين هنگام از داخل مهمان خانه سيدى به طرف ما آمده، همين كه به ما رسيد خطاب به آقاى نجابت كرده، فرمود: آشيخ چه طورى؟ ايشان گفت: الحمد لله بد نيستم. آن سيد فرمود: ما كه تمام بيست و چهار ساعت با مولا خوشيم! و بعد نگاهى به حقير افكنده، به وى فرمودند: ايشان را مواظب باش. در اين حال از خواب بيدار شدم.
پس از ملاقات با آقاى نجابت خواب خود را نقل كرده، نشانه هايى را كه از آن سيد در نظر داشتم بيان نمودم. و با اينكه قبلاً او را نديده و اسمى از ايشان نشنيده بودم فرمود: كسى كه شما او را در خواب ديده ايد عارف بزرگوار جناب آية الله حاج ميرزا على آقا قاضى هستند و شما حتما بايد ملاقات ايشان را دريابيد. سپس ملاقات حقير را در نجف اشرف وعده فرمود.
پس از چندى به نجف اشرف - على مشرّفها آلاف التحية و السلام - مشرف شده، شب را در مدرسه ى صدر مهمان جناب شيخ شدم. و در همان شب در عالم رؤيا مجددا ديدم كه بنده با آقاى نجابت در يك ايوان كوچك مقابل شخصى نشسته ايم و هر سه نفر با لباس ارتشى و داراى درجه ى سرهنگى هستيم، امّا سِمت ها فرق دارد. آن آقايى كه خدمت شان هستيم شاه و حقير طبق رسوم شاهانه ى قديم وزير دست راست و جناب شيخ وزير دست چپ اوست. و در عين حال كه مى ديدم حقير از آداب و رسوم جنگ اطلاعى ندارم و وزير دست چپ تا حدودى از اين امور با اطلاع مى باشد، لكن شاه مى خواهد مرا براى جنگ بفرستد. بنده از وضع خود شرمنده بوده، با خود مى گفتم: چگونه سمت من از وزير دست چپ بالاتر است در حالى كه اطلاعات او را ندارم! شاه نيز دستورات جنگ را به او مى داد كه ايشان به من بگويد. دستورات صادر گرديد و حقير مشغول جنگ شده، در همين حال از خواب بيدار شدم.
خواب را به جناب شيخ نگفتم و زيارت آن مرد بزرگ قدس سره همان روز نصيب گرديد. ابتدا متوجه خوابم نبودم، امّا لحظاتى بعد متوجه شدم كه وضع ايوان و جلوس ما درست به همان صورتى است كه در خواب ديده بودم و دستوراتى هم به شيخ فرمودند كه به بنده بگويد.
در وقت ملاقات نسبت به آن عالم ربانى حالاتى به من دست داد؛ همين كه نگاهم به ايشان افتاد متوجه شدم مانند چنين سيدى تا كنون نديده ام و در خيالم گذشت كه ايشان امام زمان مى باشند! بعد با خود گفتم: اسم شريف و نسب بزرگوار امام - عجل الله فرجه - معلوم است و با اسم و نسب اين آقا تناسبى ندارد. سپس با خود گفتم: لابد نايب خاص آن حضرت هستند. باز هم ديدم درست نيست؛ زيرا طبق دستور امام عليه السلام بعد از نواب اربعه - رضوان الله تعالى عليهم - تا روز ظهور نايب خاصى براى آن حضرت نيست؛ لذا متحير ماندم كه براى ايشان چه مقامى معتقد باشم، چون ايشان را مانند ساير علما نمى ديدم و امتياز آشكارى در درون خود براى ايشان مى يافتم.
ناچار به اين مقدار قانع شدم كه ايشان با امام زمان ارتباط باطنى دارند و از اين عقيده نتوانستم بگذرم.
در حالى كه من در اين افكار بودم ايشان با شيخ در حال عتاب بوده و با تندى مى فرمودند: سواد چيز خوبى است! فهم و ادب خوب است! و از اين قبيل مطالب. امّا علت اين گونه عتاب ها معلوم نبود، لكن بعد كه خود شيخ فرمود معلوم شد به اين جهت بوده كه در وقت وارد شدن به منزل و تشرف به خدمت ايشان شيخ از بنده جلوتر راه مى رفته است؛ زيرا جناب قاضى - اعلى الله مقامه الشريف - نسبت به خاندان و ذريه ى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله احترام زيادى قائل بودند.
به هر حال، پس از خطاب و عتاب، شيخ عرض كرد: آقا! ايشان آمده اند از شما دستور العملى بگيرند. ايشان نگاهى به بنده افكنده، فرمودند: به اين زودى! و ساكت شدند.
با اين كلام انقلاب عجيبى در درون حقير به وجود آمد، به طورى كه گويا با خود حرف مى زدم و مى گفتم: «به اين زودى» يعنى چه؟ مگر به طرف خداى متعال رفتن وقت مى خواهد؟ هر وقت حركت كنى زود نيست! اينها چه مى گويند؟ اينها از امام عليه السلام فيض مى گيرند من هم مى روم از خود آن حضرت دستور مى گيرم و ديگر با اينها كارى ندارم.
بعد از لحظاتى مجددا به بنده نگاهى كرده، فرمودند: من با اينكه كسى را كه مجتهد نباشد نمى پذيرم، امّا شما را استثناءً بدون استخاره و استشاره مى پذيرم و فعلاً چند دستورى مى دهم تا ببينم چه مى شود. و دستوراتى چند لطف فرمودند.
بعدا خوابى را كه ديده بودم براى جناب شيخ تعريف كردم. طبق گفته ى شيخ ايشان خواب را براى آقاى قاضى قدس سره نقل كرده بود و آن جناب فرموده بودند: درست است، عالم مثال را ديده است. شيخ پرسيده بود: يعنى ايشان هنوز هيچ كار نكرده، از من بالاتر است؟ جناب قاضى فرموده بودند: بلى، ايشان سيد است.
امّا بنده با اينكه از ايشان خيلى خوشم آمده بود، لكن از شنيدن عبارت «به اين زودى» كأنّ ايشان را رفيق راه خود نديدم و مطلوب خود را آنجا نيافتم؛ زيرا مطلوب درونى بنده عشق و محبت خداى متعال بود و اينجا از مجاهده و رياضت صحبت مى شد.
آنگاه از خدمت ايشان برخاسته، بيرون آمدم، در حالى كه خيلى منقلب بودم. از نجف اشرف به قصد تشرف به مسجد كوفه رفته، از آنجا با پاى برهنه به سوى مسجد سهله كه در آنجا طبق نقل، عده ى زيادى به شرف ملاقات حضرت بقية الله - روحى له الفداء - نايل گشته اند حركت كردم و حال تضرع و ابتهال عجيبى داشتم.
گر چه در آن وقت توجه نداشتم، ولى بعدا معلوم شد كه اين انقلاب و التجاء در اثر ملاقات آن عارف سبحانى و عالم ربانى بوده است؛ زيرا ملاقات خاصان الهى و شيعيان علوى حتى اگر از روى معرفت هم نباشد فوزى عظيم و سعادتى بس بزرگ است. و چه بسا مقصود از روايات در مورد طلب اتقيا و كوشش نمودن در ملاقات با آنها - ولو عمر انسان در اين راه به آخر برسد - ملاقات با چنين اشخاصى باشد يا لااقل، اينان از نمونه ها و مصاديق آن روايات باشند. چنان كه امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
«… و اطلب مؤاخاة الاتقياء و لو فى ظلمات الارض و إن أفنيت عمرك فى طلبهم…» [1]
به هر حال، در مسجد سهله تضرع نموده، گر چه به شرف ملاقات نايل نگشتم؛ زيرا در آن وقت اصلاً آمادگى نداشتم، امّا اين خانواده - سلام الله عليهم - كسى را از در خانه ى خود محروم نمى كنند و همين قدر كه خداى متعال توفيق تمسك و توسل به آن بزرگواران را عطا فرمود، هر كسى را به قدر لياقت او بهره مند مى كنند و به قول بعضى از برادران معاصر: اگر تشنه بود سيرابش مى كنند و الاّ او را تشنگى مى بخشند. فثبّتنى الله ابدا ما حييتُ على موالاتكم و محبتكم و دينكم.
در مراجعت از مسجد سهله وارد مسجد كوفه شده، در مقام آدم صفى الله يعنى جايى كه آدم ابو البشر توبه اش قبول درگاه اله قرار گرفت به نماز ايستادم و حالت توجه خاصى در نماز پيدا كرده، چنان لذتى از آن نماز بردم كه مدت ها از تصور آن ملتذ مى شدم و به بركت امام عصر - ارواحنا له الفداء - متوجه شدم كه اين، يكى از عنايات خفيه ى آن ملجأ انام و كهف زمان بوده است.
توفيق زيارت آن عارف ربانى جناب حاج ميرزا على آقا قاضى قدس سره نيز تنها يك بار ديگر در مرض فوت آن مرحوم در حالى كه علما و اخيار اطرافش را گرفته، ايشان در حال نزع بودند نصيب شد. البته خود آن مرحوم طبق گفته ى آقاى نجابت از حقير تفقد فرموده، مكرر از ايشان مى پرسيده اند: آن سيد كجا رفت؟ او را بياور، از ما نرنجيده باشد!
پس از ملاقات با جناب قاضى- اعلى الله مقامه - حالات مختلفى داشتم. ضمن درس و بحث گاهى تفكر در امورات گذشته ى خود مى كردم.
شبى اعمال زمان جاهليت خود را به ياد آورده، متوجه شدم كه اكثر آنها طبق رضاى الهى نبوده، مع ذلك حالت گريه و زارى در خود نمى ديدم. از طرفى متذكر حالات بعضى از انبيا عليهم السلام شدم كه براى يك ترك اولى مدت ها انابه و زارى مى كردند، با خود گفتم: من كه گناهان مسلمى دارم چرا به حال خود گريه نمى كنم و اشكى از من جارى نمى شود؟! اين واقعا بدبختى بزرگى است!
از تصور اينكه چرا چنين حالى دارم در باطن خود، حالت رقتى نسبت به خويش يافته و در نتيجه گريه ام گرفت.
همان شب در عالم رؤيا ديدم: عده اى در يك محل مجتمع شده، از شراكت صحبت مى كنند و هر كس شريك خود را معرفى مى كند. در اين ميان از حقير سؤال شد: تو با چه كسى مشاركت كرده اى؟ بنده بلافاصله گفتم: من با دين محمد صلى الله عليه و آله شريك شده ام. ناگهان منادى ندا كرد: حضرت رسول صلى الله عليه و آلهتشريف مى آورند. پس در ميان جمعيت نگاه كرده، شخصى را در لباس روحانيت ديدم كه عمامه ى سفيدى بر سر داشته، به اندازه ى يك سر و گردن از آن جمعيت بلندتر بود. در آن وقت حالت خجلت و شرمندگى عجيبى بر من عارض شد كه نمى توان وصف نمود. آنگاه از كثرت خجلت و انكسار، خود را بر زمين افكنده، در حالى كه خود را بر زمين مى كشيدم به طرف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهرفتم. ايشان در عين حال كه ابروها را در هم كشيده بودند با نظر رقت و شفقت به بنده نگاه مى كردند. و در همان حال از خواب بيدار شدم.
[1]- بحار الانوار، ج 71، ص 282، ح 3