آشنايى با آية اللّه نجابت قدس سره
10–آشنايى با آية الله نجابت قدس سره
در آن ايام كه در شهر سامرا بودم گاهى با بعضى از اخيار ملاقات حاصل مى شد كه خداى متعال ملاقات با آنها را براى بنده وسيله ى زيادى هدايت و بصيرت در دين قرار مى داد.
از جمله جناب حجة الاسلام آقاى سيد حسن قزوينى بود كه در ضمن ملاقات قصه هايى براى بنده نقل فرمود كه در واقع قضاياى تاريخى مفيد و عبرت آميزى بود از قبيل بعضى از حالات حواريين و حالات حضرت عيسى بن مريم عليه السلام و خصوصا بعضى از پند و اندرزهايى كه در قصه ى بلوهر و يوذاسف است - كه آن داستان را شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «كمال الدين» خود نقل فرموده و علامه ى مجلسى رحمه الله ترجمه ى آن را در كتاب «عين الحيوة» آورده است - كه در بى اعتنايى به امور دنيا در نفس حقير اثر به سزايى گذاشت. و در خلال چند جلسه ملاقات چنان انسى پيدا شد كه وقتى ايشان از سامرا به نجف اشرف حركت نمود و اولين شب جدايى ما بود بنده از فراق ايشان گريه كرده، بسيار متأثر شدم.
هم چنين از اشخاصى كه در خلال چهار ماه مجاورت آن بارگاه عزت و شرف با آنها ملاقات حاصل شد و از الطاف و عناياتى كه خداوند به آنها فرموده بود بنده را مقدارى بهره مند نمود، سالك راه حق جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ حسن على نجابت رحمه الله بود.
ايشان در آن ايام به بعضى امراض ريوى مبتلا شده و از سينه ى ايشان هنگام سرفه كردن خون مى آمد. و چون هواى شهر سامرا از ساير شهرهاى عراق لطيف تر و سالم تر بود، اشخاصى كه به بيمارى هاى مزمن دچار بودند براى تغيير آب و هوا و ضمنا زيارت مرقد مطهر امامين همامين عليهماالسلام مدتى در سامرا بسر مى بردند و ايشان هم از آن افراد بود.
علت شروع رفاقت ما نيز اين بود: همان طور كه قبلاً عرض شد بنده از نظر لوازم زندگى در مضيقه و يا بهتر بگويم فاقد آن بودم. فقط مقدار كمى درهم عراقى همراهم بود كه آن را در حجره مى گذاشتم. و چون در اتاق غير از لحافى كهنه و وقفى و احيانا اشيايى مختصر و بى ارزش چيز ديگرى نبود، غالبا در اتاق را باز مى گذاشتم. تا اينكه يك روز براى خريد چيزى سراغ پول ها رفتم جايش را خالى ديدم. و با اينكه تقريبا همه ى ثروت و موجودى من در آن وقت همان بود برايم خيلى عادى جلوه كرد و ناراحت نشدم.
آقاى نجابت كه اين مطلب را متوجه شده بود به سراغ حقير آمد و خيلى برايم رقت كرده، مرا دلدارى داد و گفت: آقا! ناراحت نباشيد. دوباره جدتان براى شما خواهند رساند. من با روى شاد گفتم: مهم نيست، بردند كه بردند! ايشان از اين حالت بنده خوشش آمده، رفاقت با حقير را آغاز نمود. و چون مقدارى اثاث زندگى از قبيل لوازم طبخ و چاى از نجف با خود به سامرا آورده بود مرا به اتاق خود دعوت كرده، در آن مدت از حقير برادرانه پذيرايى نمود. حتى وقتى كه به نجف اشرف مشرف شد همه ى آن لوازم را با اصرار زياد براى بنده باقى گذاشته، آدرس حجره ى خود را كه در مدرسه ى صدر نجف بود به من داد و فرمود: هر وقت به نجف مشرف شديد حتما به حجره ى حقير بياييد.
ضمنا ايشان با اينكه از بنده چند سالى بزرگ تر بود در آن وقت هنوز متأهل نشده بود.
يكى از نتايج رفاقت با ايشان اين بود كه چون با عالم با تقوايى به نام آية الله آقاى حاج شيخ غلام على قمى - اعلى الله مقامه - آشنايى داشت مرا با خود به خدمت ايشان برد. و همان طور كه قبلاً عرض كردم بنده مدتى در ارتش بوده، از پول دولت استفاده مى كردم و چون دولت اسلامى نبود مى بايست تكليف آن پول ها به وسيله ى علماى عاملين و مجتهدين با تقوا روشن و اين امر نيز اصلاح مى شد. لذا چون عالم مذكور واقعا از خيار مجتهدين و آثار ورع و تقوا از جبينش هويدا بود وضع خود را به اطلاع وى رسانده، ايشان قبول فرمود كه پول هاى مصرف شده ى دولتى را دست گردان كنيم.
در وقت دست گردان حال عجيبى مشاهده كرده، واقعا خود و ايشان را در جنب عظمت حق مى ديدم. و اين نشانه ى حال بندگى آن بزرگوار بود كه به خاطر اندك صداقت و صفايى كه خداوند به حقير مرحمت فرموده بود حال ايشان را در خود مى ديدم.
و از جمله ى كمالات ايشان صفت تواضع و فروتنى بود؛ لذا با اينكه دچار رعشه ى اعضا بود و به تنهايى نمى توانست از جا حركت كند وقتى كه براى مرخص شدن از خدمت شان حركت كردم با اينكه بنده در مقابل ايشان بچه اى بيش نبودم به فرزند خلف خود جناب آقاى شيخ محمود اشاره كرد تا زير بغلش را گرفته، از جاى حركت دهد. سپس با كمال تواضع دست خود را به سينه گرفته، تا در حياط كه مقدار زيادى راه بود حقير را بدرقه نمود كه من واقعا شرمسار شدم.
هم چنين فرزند آن بزرگوار براى بنده نقل كرد: پدرم در تمام مدت تحصيل خود سهم مبارك امام مصرف نكرده، معاش خود را از طريق عبادات استيجارى از قبيل نماز و روزه گذرانده است و فقط از ده سال پيش كه مبتلا به رعشه گرديده و نمى تواند نماز استيجارى بخواند از سهم مبارك امام مصرف مى نمايد.
بنده غالبا ايشان را در حرم مطهر عسكريين عليهماالسلام مى ديدم كه به انتظار دخول وقت نماز مى نشست و هنگام داخل شدن وقت بدون نگاه كردن به ساعتى يا شنيدن صداى اذان يا پرسش از كسى، براى اقامه ى نماز برمى خاست. يك بار در حالى كه هيچ كس در حرم نبود و حقير در گوشه اى از حرم مشغول زيارت بودم ايشان وارد شد و نگاهى به اطراف كرده، چون كسى را نديد با آن حال ضعف و رعشه چندين دور اطراف ضريح مطهر طواف كرده، با كمال خضوع و محبت پيوسته آن را مى بوسيد و گويا با شباك مبارك عشق بازى كرده، مانند بنده ى فدايى مى خواست خود را فداى محبوب نمايد. رضوان الله تعالى عليه و على امثاله من العلماء العالمين بحقوق اهل البيت، العاملين بأوامرهم و التاركين لنواهيهم آمين.
ناگفته نماند كه همين عالم جليل القدر پس از چند سال در سامرا به رحمت ايزدى پيوست و شب همان روزى كه جنازه ى ايشان را براى دفن به نجف اشرف - كه در آن وقت ساكن آنجا بودم - آوردند، در عالم رؤيا ديدم كه يكى از سربازان امام زمان - روحى له الفداء - از دنيا رفته و جنازه ى او را به وطن اصلى حقير (قائن) آورده اند تا در دامنه ى كوه به خاك بسپارند و بنده هم در تشييع جنازه شركت دارم. روز بعد جنازه ى ايشان وارد نجف گرديد و در آن وادى ايمن به خاك سپرده شد. روحى لصاحب القبة البيضاء و لشيعته الفداء و من دفن فيها مع الايمان الى يوم القيامة.