مهدویت۱۲

  • خانه 
  • گناه نکردن چگونه خوابیدن تفسیر انقلابی گری جایگاه علوم غیر دینی ترس از خدا محاسبه نفس اراستگی ریزش مو برکت 
  • تماس  
  • ورود 

کرسنت به زبان ساده

10 خرداد 1396 توسط طاهره رفيعي

ماجرای قرارداد کرسنت که زیاد از رسانه ها نام آن را می شنویم چیست؟
به گزارش مسیر آنلاین قرار داد کرسنت، قرارداد فروش گاز به یک شرکت اماراتی است. در اواخر دولت خاتمی این قرارداد امضا شد. مشکل این قرارداد این بود که گاز را به بهای بسیار اندک و با شرایطی کاملا یک طرفه به نفع طرف مقابل باید به فروش می رساندیم.
پس از مدتی مشخص شد این قرارداد با وجود یک طرفه بودن و فاجعه‌بار بودن به لحاظ حفظ منافع ملی به این جهت باز هم امضا شده است که برخی از مدیران و مسئولین نفتی با رشوه‌ای که از آقای جعفر، یعنی طرف اماراتی این قرارداد گرفته‌اند، زمینه امضای آنرا فراهم کرده اند.
در این زمینه پای برخی از مدیران نفتی دوره آقای زنگنه در میان است و البته پای مهدی هاشمی رفسنجانی و دوست او یعنی عباس یزدان پناه یزدی که البته این دو معروف‌ترین دلالان نفتی دوره مدیریت زنگنه نیز به شمار می‌روند.
ایران با اطلاع از این موضوع و پس از رسانه‌ای شدن آن توسط کیهان، در دادگاه لاهه طرح دعوی کرد که این قرارداد یک طرفه است و با فساد و تبانی امضا شده و ما بر این اساس گاز نمی‌فروشیم.
دومین مرحله از این دادگاه در روزهای منتهی به رأی اعتماد زنگنه در سال 92 ادامه داشت تا اینکه با معرفی زنگنه و در دست گرفتن وزارت نفت توسط تیم قبلی، طرف مقابل (شرکت اماراتی) این بهانه را به دست آورد که ادعای فساد و تبانی در عقد قرارداد، دروغ است چون مجریان وقت قرارداد، اکنون مدیران نفتی هستند و در کشور خود محکوم نشده‌اند.
بر این اساس اگر دعوی طرف مقابل پیروز شود، ایران نه تنها باید به قیمت فاجعه باری گاز بفروشد بلکه باید میلیاردها دلار بابت غرامت عدم اجرای توافقنامه هم بپردازد. رقمی که تخمین زده می‌شود تا ۳۰ میلیارد دلار برآورد شده است. یعنی چند برابر پولی که دولت با تعلیق این همه فعالیت هسته‌ای از آمریکا دریافت کرده است.
دولت دو راه داشت:
1- یا بپذیرد مدیران نفتی فعلی‌اش در آن ماجرا فساد کرده‌اند و بر این مبنا در دیوان لاهه طرح دعوی کند.
2- یا اینکه زیر بار پذیرش فساد مهدی هاشمی و برخی مدیران وزارت نفت نرود و نزدیک ۳۰ میلیارد دلار (اصل قرارداد + جریمه ایران) به کشور ضرر بزند.

جالب آنجاست که امضا کننده پای قرارداد کرسنت، جز اولین افرادی بود که اقای زنگنه به سمت مدیرعامل شرکت ملی نفت منصوب کرد.

اما طی روزهای گذشته سخنگوی قوه قضائیه اعلام کرد با توجه به اعمال ماده ۴۷۷ قانون آیین دادرسی مدنی توسط رئیس قوه قضائیه، حکم قضائی محکومیت تیم متهم کرسنت که اکنون نیز تیم اصلی زنگنه در وزارت نفت هستند قطعی شده است.
رکن الدین جوادی مدیر عامل شرکت گاز در زمان انعقاد کرسنت که امضا کننده و فرد اصلی این پرونده است بر اساس حکم دادگاه به انفصال از خدمت محکوم شد.
وی از ابتدای دولت یازدهم به سمت مدیر عاملی شرکت نفت منصوب شد و باعث شد تا شرکت کرسنت لایحه ای ۹۹ صفحه ای به دادگاه ارائه کند و مدعی شود که چگونه ممکن است قرارداد باطل باشد در حالیکه متهم اصلی فساد دوباره به مسئولیت برگشته است.

با قطعی شدن حکم دادگاه، زنگنه اکنون باید نفر اصلی خود در شرکت نفت را برکنار کند. همچنین لازم است اصغر هندی، وکیل مدافع زنگنه در پرونده های رشوه خواری استات اویل و توتال از مدیریت پرونده کرسنت برکنار شود.

گفتنی است در دو سال گذشته به دلیل سنگ اندازی تیم حقوقی زنگنه در شرکت نفت، پرونده ایران وضعیت وخیمی در دادگاه لاهه پیدا کرده است. بر اساس اطلاعات افشا شده از سوی شرکت اماراتی داناگاز (وابسته به کرسنت) دادگاه لاهه حکم به تایید قرارداد داده که به تبع آن خسارت ۱۵ تا ۵۰ میلیارد دلاری در انتظار ایران است

 1 نظر

شهیدی که قرض تفحص کننده ی خود را داد.

09 خرداد 1396 توسط طاهره رفيعي

​

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
دعوت می کنیم با خواندن این متن مهمان ویژه ی یک شهید شوید…
🔹آن طور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران.
🔸علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله راهی مناطق عملیاتی جنوب شد.
🔸یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد.
🔸یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه…
🔸تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد. آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود… نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود.
🔸با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد.

بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری…گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او…

 

🔸استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد.
🔸قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند…
با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت…
“این رسمش نیست با معرفت ها. ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم…". گفت و گریست.
🔸دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید…»
وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد. هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است…با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده.
لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت…به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود….بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است…
گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش؟
🔸وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته … با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست…
جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔸همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود. خودش بود.کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود…. گیج گیج بود.مات مات…
🔸کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز…؟
🔸نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید…مثل دیوانه هاشده بود. به کارت شناسایی نگاه می کرد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری…وسط بازار ازحال رفت…
✔️پی نوشت۱. این خاطره در مراسم تشییع این شهید بزرگوار، توسط این برادر برای حضار بیان شد.
✔️پی نوشت۲. قبر مطهر این شهید، طبق وصیت خودش در دل جنگلهای اطراف شهر ساری، در کنار بقعه ی کوچک و ساده ی امامزاده جبار، قرار دارد.
✔️پی نوشت۳. دوستانی که مایلند از نزدیک این شهید بزرگوار را زیارت کنند، آدرس مزار این شهید: کیلومتر۵ جاده ساری نکا، بعد از بیمارستان سوانح و سوختگی، قبل از روستای خارکش

منبع:خبرگزاری مشرق

 نظر دهید »

.من از دنياي ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم مي دارد متنفرم.

05 خرداد 1396 توسط طاهره رفيعي

​
شهيد حاج محمد ابراهيم همت در دومين وصيت نامه بجامانده از خود نوشته است: خويشتن را در قفس محبوس مي بينم و مي خواهم از قفس به در آيم.سيمهاي خاردار مانعند.من از دنياي ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم مي دارد متنفرم.
**دومين وصيت نامه شهيد همت:

به نام خدا
نامي كه هرگز از وجودم دور نيست و پيوسته با يادش آرزوي وصالش را در سر داشتم.
سلام بر حسين(ع) سالار شهيدان اسوه و اسطوره بشريت.
مادر گرامي و همسر مهربانم پدر و برادران عزيزم!
درود خدا بر شما باد كه هرگز مانع حركتم در راه خدا نشديد.چقدر شماها صبوريد.خودتان مي دانيد كه من چقدر به شهيدان عشق مي ورزيدم غنچه هايي كه(كبوتراني كه)هميشه در حال پرواز به سوي ملكوت اعلايند.الگو و اسوه هايي كه معتقد به دادن جان براي گرفتن بقا (بقا و حيات ابدي)و نزديكي با خداي چرا كه «ان الله اشتري من المومنين».
من نيز در پوست خود نمي گنجم.گمشده اي دارم و خويشتن را در قفس محبوس مي بينم و مي خواهم از قفس به در آيم.سيمهاي خاردار مانعند.من از دنياي ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم مي دارد متنفرم(هواي نفس شيطان درون و خالص نشدن)
در طول جنگ برادراني كه در عمليات شهيد مي شدند از قبل سيمايشان روحاني و نوراني مي شد و هر بي طرفي احساس مي كرد كه نوبت شهادت آن برادر فرا رسيده است.
عزيزانم!اين بار دوم است كه وصيت نامه مي نويسم ولي لياقت ندارم و معلوم است كه هنوز در بند اسارتم هنوز خالص نشده ام و آلوده ام.
از شروع انقلاب در اين راه افتادم و پس از پيروزي انقلاب نيز سپاه را پناهگاه خوبي براي مبارزه يافتم ابتدا در گيري با ضد انقلاب و خوانين در منطقه شهرضا (قمشه)و سميرم سپس شركت در خوزستان و جريان كروهك ها در خرمشهر پس از آن سفر به سيستان و بلوچستان (چابهار و كنارك)و بعدا حركت به طرف كردستان دقيقا دو سال در كردستان هستم .مثل اين است كه ديگر جنگ با من عجين شده است.
خداوند تا كنون لطف زيادي به اين سراپا گنه كرده و توفيق مبارزه در راهش را نصيبم كرده است.اكنون من مي روم با دنيايي انتظار انتظار وصال و رسيدن به معشوق.اي عزيزان من توجه كنيد:
*1-اگر خداوند فرزندي نصيبم كرد با اينكه نتوانستم در طول دوراني كه همسر انتخاب كردم حتي يك هفته خانه باشم دلم مي خواهد او را علي وار تربيت كنيد.
همسرم انسان فوق العاده ايست او صبور است و به زينب عشق مي ورزد او از تربيت كردن صحيح فرزندم لذت خواهد برد چون راهش را پيدا كرده است .اگر پسر به دنيا آورد اسم او را مهدي و اگر دختر به دنيا آورد اسم او را مريم بگذاريد.چون همسرم از اين اسم خوشش مي آيد.
*2-امام مظهر صفا پاكي و خلوص و دريايي از معرفت است .فرامين او را مو به مو اجرا كنيد تا خداوند از شما راضي باشد زيرا او ولي فقيه است و در نزد خدا ارزش والايي دارد.
*3-هر چه پول دارم اول بدهي مكه مرا به پيگيري سپاه تهران (ستاد مركزي)بدهيد و بقيه را همسرم هر طور خواست خرج كند.
*4-ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشيدن به راه شهيدان و استعانت به درگاه خداوند است تا اين انقلاب را به انقلاب حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) وصل نمايد و در اين تلاش پيگير مسلما نصر خدا شامل حال مومنين است.
*5-از مادر و همه فاميل و همسرم اگر به خاطر من بي تابي كنند راضي نيستم.مرا به خدا بسپاريد و صبور و شجاع باشيد.
حقير حاج همت

 نظر دهید »

اقامت در نجف

05 خرداد 1396 توسط طاهره رفيعي

​
29–اقامت در نجف

در نجف نيز امر معاش مختل بود. ماه مبارك رمضان رسيد و شب ها براى افطار چيزى نداشتيم. من هم كسى را نمى شناختم. هر شب پس از نماز مغرب و عشا با آقاى نجابت در صحن مى ايستاديم و ايشان به طلبه هايى كه از آنجا رد مى شدند اشاره مى كرد كه پول داريد به ما قرض بدهيد؟ از ده نفر يك نفر پاسخ مثبت مى داد. پولى از او گرفته، نصف مى كرديم و براى افطار چيزى تهيه كرده، به خانه مى برديم.

يك شب داستان جالبى اتفاق افتاد. بنده كه مى ديدم هر شب آقاى نجابت براى افطارمان پول قرض مى كند ناراحت شده، با خود گفتم: چرا هر شب ايشان براى ما قرض كند؟ لااقل يك شب هم من پولى تهيه كنم؛ لذا پس از نماز مغرب و عشا به صحن آمده، آنجا نشستم و به آقاى نجابت كه ما بيرونى منزل ايشان را اجاره كرده بوديم گفتم: من امشب به خانه نمى آيم. به خانواده ى ما بگوييد منتظر نماند. آرد و هندوانه داريم، حلوايى درست كند و افطار نمايد.

ايشان كه احساس كرد من از روى ناراحتى به منزل نمى روم اصرار كرد كه مرا به خانه ببرد؛ زيرا نگران حالم بود. بنده عرض كردم: اگر مرا دوست داريد برخيزيد و به خانه برويد و مرا به حال خود واگذاريد. ايشان هم قبول كرده، رفت.

آنگاه در حالى كه به خاطر روزه ى ايام گرم و هفده ساعتى نجف و تشنگى و گرسنگى خيلى ضعيف شده و افطار هم نكرده بودم با ناراحتى از جاى برخاسته، به حرم امير المؤمنين - صلوات الله عليه - رفتم. هيچ كس در حرم نبود. به قسمت بالا سر رفته ضريح را گرفتم و با عصبانيت عرض كردم: آقا جان! اين چه وضعى است؟ آخر اين بنده ى خدا چه تقصيرى كرده كه هر شب بايد براى ما پول قرض كند؟ و شروع كردم به گريه و ناله و مناجات.

ولى هر چه التماس كردم خبرى نشد. عطش غلبه كرده بود. رنگ و رويم پريده و پاهايم قدرت راه رفتن نداشت. كم كم از حال رفتم.

با چنين حالى و با دست خالى به زحمت خود را به خانه رساندم. خانواده ام پرسيد: كجا بودى؟ من توريه كرده و گفتم: مهمان بودم! پرسيد: مهمان كى؟ گفتم: آسيد على مدرس! گفت: مرده شور آسيد على مدرس را ببرد! اين چه پذيرايى است كه كرده؟ چرا رنگت پريده است؟ گفتم: هوا گرم است شايد غلبه ى صفرا باشد. و بدون اينكه بگويم افطار نكرده ام پرسيدم: هندوانه داريم؟ برايم هندوانه آورد. كمى از آن خوردم چشم هايم قدرى باز شد.

در اين حال، آقاى نجابت به جلسه ى رفقا مى رود و مى گويد: اگر كسى پولى دارد به آسيد حسين قرض بدهد. آقاى فاطمى هم برخاسته، يك ربع دينار براى بنده قرض مى كند.

من در منزل نشسته بودم كه ايشان آمد و گفت: برايت پول آورده ام. پرسيدم: چه كسى داده است؟ گفت: قرض كرده ام. گفتم: نمى خواهم. گفت: پس برخيز برويم جلسه. گفتم: نمى آيم. گفت: پا شو بيا، بازى در نياور! اين كارها نزد امير المؤمنين به درد نمى خورد!

با وجود همه ى اين فشارها شب ها كه به جلسه مى رفتيم خيلى خوش بوديم، به طورى كه گاهى تا صبح مى نشستيم و با هم انس مى گرفتيم و اصلاً خسته نمى شديم.

در نجف جناب حاج شيخ محمد تقى لارى رحمه الله جلسات خوبى داشت. بنده كه ايشان را فردى مؤمن، روشن و از دوستان امير المؤمنين - صلوات الله عليه - مى دانستم گاهى به همين نيت به زيارت ايشان مى رفتم. و چون قصدم خالص بود وقتى از خانه حركت مى كردم مى ديدم كأنّ به زيارت خدا مى روم! چنان حال سرور و بهجت به من دست مى داد كه گويا پرواز مى كردم و در هوا راه مى رفتم!

ايشان يك فرد عادى و معمولى نبود. به ياد دارم يك شب بدون اينكه حرفى بزنم در ذهن خود از ايشان سؤالى كردم. بلافاصله جوابش را در ذهنم داد. با خود گفتم: ممكن است اين جواب از خيال خودم باشد، از كجا معلوم است كه از طرف ايشان باشد؟ لذا تصميم گرفتم سؤال را به زبان آورم تا اگر جواب از ناحيه ى او بوده است به آن اشاره كند و امر روشن گردد.

همين كه خواستم سؤال كنم و تفوّه به آن كلمات نمايم ايشان گفت: آقا! درست است كه الفاظ قالب اند براى معانى، امّا براى كسى كه به معنا راه نداشته باشد. پس اگر كسى بدون قالب و بدون لفظ سؤالش را كرد و جوابش را دريافت نمود آيا باز هم بايد سؤال كند؟

بلى، چنين قدرتى داشت. شايد اگر بعضى افراد اين قضيه را مى ديدند همين را براى خود دليل محكمى براى پيروى كردن از او به حساب مى آوردند، امّا بنده مى گفتم: اينها كافى نيست، بايد براى من حجت تمام گردد. چون ممكن است اينها از قدرت نفس باشد و دليل نمى شود كه از او تبعيت كنم.

انسان بايد در امر دين كنجكاو باشد. ايمان يعنى باور كردن، امّا نه اينكه هر چيزى را نفهميده قبول نمايد، بلكه بايد بفهمد و باور كند.

او روى نفس من در آن موقع اثر مى گذاشت. آقاى انصارى هم به او نظر داشت و حتى مى فرمود: حال ايشان از حال جناب آقاى قاضى رحمه الله بهتر است. خودش نيز عقيده داشت كه از تمام موجودين در آن زمان كامل تر است و مى فرمود: كسانى هم كه با وى معاشرت دارند بايد نسبت به او تسليم باشند و الاّ استفاده اى نخواهند برد.

گرچه من كلى اين مطلب را قبول داشتم كه اگر انسان نسبت به استاد خود تسليم نباشد استفاده اى نمى برد، لكن مصداق آن برايم روشن نبود؛ لذا با اينكه در جلسات ايشان شركت مى كردم گاهى از درون با وى درگير مى شدم. و اگر احيانا معناى مطلبى را نمى فهميدم و اشكالى به ذهنم مى آمد ملاحظه ى هيچ چيز را نكرده، خيلى راحت آن را مطرح مى كردم.

در عين حال، چون نفس طبيعتا سركش است پيوسته با خود مى گفتم: شايد وظيفه ى من تبعيت از ايشان باشد، ولى روى همين حالت سركشى مى خواهد زير بار حق نرود و نسبت به يكى از اولياى خدا تسليم نباشد. و به جهت همين احتمال بسيار ناراحت بودم.

گرچه پس از اتمام آن اربعين ضمن حالى كه در نماز شب پيدا كرده بودم امام زمان - صلوات الله عليه - فرموده بودند: تو هيچ كس را احتياج ندارى و ما خودمان تو را تربيت مى كنيم، و بنده نيز ترديدى نسبت به صحت آن حال نداشتم، لكن مطلب من در آن وقت اين بود كه آيا بدون دليل ظاهرى مى توان به امثال آن حال ترتيب اثر داد يا نه؟

از سوى ديگر وقتى جريان آن حال را براى آقاى نجابت عرض كردم ايشان از روى دلسوزى و رفاقت سخنى گفتند كه بنده چنين برداشت كردم كه خود آن حال نيز از ناحيه ى مرحوم لارى بوده و همين امر باعث شد باز هم به طرف آن مرحوم سوق داده شوم.

اين نكته را نيز اضافه كنم كه در همان حال - كه به نحو اشراق علمى يعنى خالى از صوت و بدون صورت بود - درخواست كرده بودم كه يكى از دوستان حضرت - روحى فداه - عين همان مطلب را به زبان آورد تا اطمينانم به آن معنايى كه در آن حال گفته شده بود بيشتر شود. از اين جهت پيوسته منتظر تأييد خارجى فرمايش حضرت صاحب الامر - صلوات الله عليه - بودم تا بدون كم ترين ترديدى تكليف واقعى خود را بدانم و بر اساس آن عمل نمايم.

بارى، يك شب پس از آنكه از جلسه ى جناب لارى رحمه الله بيرون آمدم به صحن مولا امير المؤمنين عليه السلام رفته، همين كه نگاهم به گنبد مطهر افتاد عرض كردم: يا امير المؤمنين! من مطيع اوامر شما هستم. كسى را قبول دارم كه شما قبول داشته باشيد. اگر مى بينيد خداى ناكرده من نسبت به آقاى لارى انانيت به خرج مى دهم به بنده بفهمانيد، حقير پايش را هم مى بوسم. مبادا من در مقابل يكى از اولياى شما سركشى كرده باشم و چنانچه بايد از او متابعت كنم مرا متوجه فرماييد تا تكليف خود را بدانم.

 نظر دهید »

در این مملکت، منبع ثروتی به نام «نفت» کشف شد. 

05 خرداد 1396 توسط طاهره رفيعي

​
⏳ انگلیس نفت ایران را ارزانتر از آب برمیداشت و می‌برد
در این مملکت، منبع ثروتی به نام «نفت» کشف شد. کشف نفت به منزله‌ی این بود که ملتی گنجی پیدا کند. تا این گنج در این مملکت کشف و پیدا شد، یک عده از خارجیها و عمدتا انگلیسیها - که گناه این کار به گردن انگلیسیهاست - به ایران آمدند، بر سر این گنج نشستند، سالهای متمادی این گنج را استخراج کردند و خوردند؛ بی آن‌که به روی مبارکشان بیاورند که این غصب مال ملت ایران است!…  
 قرارداد شصت ساله بسته شد تا انگلیس بیاید و نفتی را که آن روز مثل آب خوردن به آن نیاز داشت، ببرد. واقعا برای انگلیس، نفت ارزشمندترین کالا محسوب می‌شد؛ چون به کارهای استعماری مشغول بود و سرزمینها را می‌گرفت؛ لذا و به پول احتیاج داشت. پول هم با فعالیت کارخانه‌ها به دست می‌آمد و کارخانه‌ها نیز با نفت می‌گشت. انگلیس به ایران آمد و نفت گرانقیمت و ارزشمند این مملکت را به قیمتی ارزانتر از آب برمی‌داشت و می‌برد! اگر می‌خواستند به جای نفت در بشکه‌ها آب بریزند و ببرند، شاید برایشان گرانتر تمام می‌شد! ۱۳۷۳/۱۱/۱۴
🗓 پنجم خرداد سالروز اولین اکتشاف نفت در ایران

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 238
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

مهدویت۱۲

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اخلاق
  • اعتقادی
  • اقتصادی
  • اهل بیت علیهم السلام
  • بدون موضوع
  • تاریخی
  • تربیتی
  • تفسیر
  • تقویت حافظه
  • حجاب
  • حدیث
  • دل نوشته
  • دوست یابی
  • راه سلوک
  • سبک زندگی
  • سلامت
  • سیاسی
  • شهدا
  • عبادی
  • فرهنگی
  • فضای مجازی
  • مناسبتی
  • مهدویت
  • نهج البلاغه
  • ولایت
  • پاسخ به شبهات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران

آمار

  • امروز: 641
  • دیروز: 1798
  • 7 روز قبل: 5758
  • 1 ماه قبل: 7344
  • کل بازدیدها: 178327

رتبه