مهدویت۱۲

  • خانه 
  • گناه نکردن چگونه خوابیدن تفسیر انقلابی گری جایگاه علوم غیر دینی ترس از خدا محاسبه نفس اراستگی ریزش مو برکت 
  • تماس  
  • ورود 

رفیق خوب

12 فروردین 1396 توسط طاهره رفيعي

‏‎

📌🌺رفیق خوب آدم را به بهشت می برد.. همین ابراهیم خودمان.. شهید هادی را می گویم.. 
🌿چندین و چند نفر را به قول خودش در دامان امام حسین علیه السلام انداخت، و حالا شاهد تصویر و نام آن ها با پیشوند ” شهید هستیم ” که بر سر در کوچه ها تلالو انداخته اند.. 
🥀رفیقت که خوب باشد، با خدا باشد، یک کلام ابراهیم باشد، دست کم شهید خواهی شد.. 

 نظر دهید »

شهید هادی ذوالفقاری

12 فروردین 1396 توسط طاهره رفيعي

‏‎​
🌷در نجف🌷
از زمانی که هادی ذوالفقاری در نجف ساکن شد، به اعمال و رفتارش خيلي دقت مي كرد.

شروع كرده بود برخي رياضت هاي شرعي را انجام مي داد. مراقب بود كه كارهاي مكروه نيز انجام ندهد.

✳️وقتی در نجف ساکن بود، بیشتر شب های جمعه با خانواده تماس می گرفت. اما در ماه های آخر خیلی تماسش را کم کرد. عقیده من این است که ایشان می خواست خود را از تعلقات دنیا جدا کند.

🔘شماره تلفن همراه خود را هم عوض کرد. می خواست دلبستگی به دنیا نداشته باشد. می گفت شماره را عوض کردم که رفقا تماس نگیرند. می خواهم از حال و هوای اینجا خارج نشوم…

او آماده پرواز شد…

📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش

 نظر دهید »

دل نوشته

12 فروردین 1396 توسط طاهره رفيعي

‏‎‏‎

من خانواده مذهبی دارم ولی هیچوقت چیزی رو اجبار نکردن من از بچگی چادر سر کردم ولی دوستش نداشتم نمازمم نمیخوندم و کلی چیزای دیگه 
🌴دوماه از زندگی من به بدترین شکل ممکن گذشت چون تقریبا از خدا زده شده بودم دیگه قبولش نداشتم چادرمم برداشته بودم ولی هیچوقت مو بیرون نریختم
🌷 توی اون دوماه حتی در مورد شیطان پرستی هم مطلب میخوندم ولی روی ظاهرم هیچی مشخص نبود چادرمم که برداشته بودم چون حجاب داشتم چیزی بهم نمیگفتن تا اینکه گذشت و با دوستان رفتیم راهیان نور 
🌹من خیلی راهیان نور رفته بود قبلش خیلی هم کتاب در مورد شهدا خونده بود ولی اوندفعه توی اردوگاه قدم میزدم که یه کتابفروشی جم و جور نظرمو جلب کرد رفتم طرفش همینجور که داشتم کتابا رو نگاه میکردم جلوی یه کتاب میخکوب شدم اسم کتاب رو ندیدم ولی عکس شهید رو روی جلد کتاب زده بودن با دیدنش انگاری یه چیزی توی درونم قلقک خورد 
🍃چشمای شهید ابراهیم هادی منو مجذوب کرد انگار خدا رو توی چشامای شهید هادی دیدم کتاب رو خریدم و همون شب توی اردوگاه با نور گوشی نصف بیشترش رو خوندم باور نمیکردم این زندگی نامه یه آدم مثه ما بوده باشه خیلی خاص بود اصلا انگار از همون روز تولدش هم اومده بود که آخرش شهید بشه 
🌾من کتاب رو میخوندم و اشک میریختم گذشت و برگشتیم خونه من کم کم تغییر کردم، منی که نمازمم نمیخوندم حالا دیگه تمام نمازا رو اول وقت میخوندم و گاهی اوقات نماز شب هم میخوندم به کل تغییر کردم و مستحکم شدن عقایدم با عضو شدن توی انجمن اسلامی مدرسه بود و اینجوری شد که من خدایی شدم 
🌺من الان بیست سالمه و هنوزم توی انجمن اسلامی دانش آموزی به عنوان مربی فعالیت میکنم چون خودمو مدیونش میدونم و شهید هادی هم شده برادر بزرگترم که بهش میگم آقاداداش ، خیلی تا الان هوامو داشته و خیلی معجزه ها و کرامات نشونم داده جوری که دیگه حتی نمیتونم زندگی بدون آقا داداشم رو تصور کنم
💐اینا رو گفتم که بگم کاری که شما کردین و میکنید خیلی باارزشه چون ادمایی مثل منو به جایی میکشونه که خدا رو ببینن،اگر شما نبودین و کتابی در مورد آق ابرام چاپ نمیکردین معلوم نبود من الان کجا باشم، ابرام واسه من یه معجزه اس و شما تونستید با کتاب سلام بر ابراهیم یک قطره ناچیز از این معجزه رو نشون بدین..
خدایی شدن خیلی حس خوبی داره حس آرامش حقیقی❤️

ان شاالله موفق باشید

دعا کنید که بنده هم ثابت قدم باشم توی این راه…

یاعلی

 نظر دهید »

کانال کمیل

12 فروردین 1396 توسط طاهره رفيعي

‏‎​
‏‎

📌گام به گام با کتاب ” راز کانال کمیل “
♻️بخش 1:

🍃وقتی هوا تاریک شد، ابراهیم هادی اذان را گفت اما با صدایی دلنشین تر! 

بچه ها هم با معرفتی عجیب تر نماز خواندند. 
🌴بچه ها با تمام کمبود ها می خواستند به دل دشمن بزنند اما مشکل از بی سلاحی بود چرا که چند کلاش و چند قبضه آرپی جی بیشتر نداشتند.
💐گاهی بچه ها از داخل خاک ها به دنبال فشنگ بودند اما دریغ از یک فشنگ!
🌷راکت های آرپی جی هم به دستور ابراهیم، باید برای لحظه مبادا یا شرایط خیلی ضروری مورد استفاده قرار می گرفت. 
💫شب که شد ابراهیم بچه های پر توان تر را صدا کرد و آنان را به گوشه ای برد و بعد به آن ها گفت که به بیرون از کانال بروند و تا هوا تاریک است اگر آذوقه، مهمات، و نظیر این پیدا کردند به داخل کانال بیاورند.. 
🌺برخی با مهمات برگشتند و برخی با کوله های آذوقه ی شهدا، اما برخی هم همانجا به روی مین رفتند و پر کشیدند… 
🌿برخی حتی تا کنار نیروهای خودی برای آب پیش رفتند اما وفادار بودند و با آب به سمت کانال برگشتند.. 
❤️از همه شرایط سخت تر این بود که این بچه ها باید پیکر رفقای شهیدشان را می گشتند تا یکی دو فشنگ پیدا کنند یا اینکه مجبور بودند در قبال در خواست آب توسط آنانی که روی زمین افتاده بودند با شرمندگی روبرو شوند.. 
🌻فشارهای روانی و جسمی حسابی به بچه های گردان کمیل فشار می آورد .. راستی هوا هم به شدت سرد بود و بهمن ماه داشت کم کم تمام می شد… 
ادامه دارد

 نظر دهید »

۱۲فروردین

12 فروردین 1396 توسط طاهره رفيعي

​

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 118
  • 119
  • 120
  • ...
  • 121
  • ...
  • 122
  • 123
  • 124
  • ...
  • 125
  • ...
  • 126
  • 127
  • 128
  • ...
  • 238
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

مهدویت۱۲

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اخلاق
  • اعتقادی
  • اقتصادی
  • اهل بیت علیهم السلام
  • بدون موضوع
  • تاریخی
  • تربیتی
  • تفسیر
  • تقویت حافظه
  • حجاب
  • حدیث
  • دل نوشته
  • دوست یابی
  • راه سلوک
  • سبک زندگی
  • سلامت
  • سیاسی
  • شهدا
  • عبادی
  • فرهنگی
  • فضای مجازی
  • مناسبتی
  • مهدویت
  • نهج البلاغه
  • ولایت
  • پاسخ به شبهات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران

آمار

  • امروز: 423
  • دیروز: 2373
  • 7 روز قبل: 8040
  • 1 ماه قبل: 9692
  • کل بازدیدها: 180700

رتبه