مهدویت۱۲

  • خانه 
  • گناه نکردن چگونه خوابیدن تفسیر انقلابی گری جایگاه علوم غیر دینی ترس از خدا محاسبه نفس اراستگی ریزش مو برکت 
  • تماس  
  • ورود 

خاطرات شهدا

09 فروردین 1396 توسط طاهره رفيعي

‏‎​
💫قبل از عمليات كربلاي 5 جمعي از بچه هاي گروهان غواص الحديد از گردان حمزه سيدالشهدا لشگر 7 ولي عصر (عج) مشغول شوخي و مزاح با فرمانده بوديم كه ناگهان فرمانده گفت: 
🌹«بچه ها ديگر شوخي بس است، چند لحظه اي اجازه بدهيد مي خواهم وصيت نامه بنويسم. من تا دو ساعت ديگر شهيد مي شوم، بگذاريد برايتان چيزي به يادگار بگذارم». 
🍁نيم ساعتي از اين ماجرا نگذشته بود كه فرمان حمله صادر شد و درست زماني كه هنوز دو ساعت از آغاز عمليات سپري نشده بود فرمانده شهيد «جان محمد جاري» به ملاقات معشوق خويش رسيد و كربلايي شد. 

 

راوي : پرويز پورحسيني 

 نظر دهید »

سلام بر ابراهیم

09 فروردین 1396 توسط طاهره رفيعي

‏‎‏

🍁دلم گرفته بود سر کلاس اشک از چشام جاری شده بود.حوصله کلاسو نداشتم.خدا خدا میکردم زود تر زنگ بخوره و خانم اصغرزاده نوحه حضرت زهرا رو بذاره تا حد اعقل یه بهونه واسه گریه داشته باشم. 
🍃سه شنبه بود و روز اول از سه روز عزاداری حضرت مادر.در کلاس رو زدن عباسپور بود اجازه گرفت گفت میشه زهرا ارجمند بیاد بیرون.خانم آسایش بعد از کمی مکث گفت باشه برو بیرون و زود بیا.رفتم تو حیاط.عباسپور گفت چته ارجمند؟؟؟گفتم:طوری نیس!!!چیکارم داشتی؟؟؟گفت دوس داری خادم شهدا بشی.
🌸گفتم چی؟؟؟خادم شهدا؟؟؟کجا؟؟؟کی؟؟؟چطور؟؟؟گفت بعد از رفتن کلاس هاش و آمادگی و قبولی،عید شلمچه ایم!!!پریدم بغلش.گریم شدید شد.
گذشت…
❤️عصر که رفتم خونه خواستم لباس عوض کنم و نماز بخونم که مامانم گفت بذاز میخام بریم دکتر بعدش میاییم و نماز بخون هندزفری رو گذاشتم تو گوشم و آهنگی که درباره شهید خرازی بود رو گذاشتم.اواسط آهنگ بود که یادم افتاد.به مامانم گفتم مامااااان.
🌺گفت جانم.گفتم من کجا رو آرزو داشتم برم.کمی مکث کرد و گفت شلمچه.

پریدم بغلش و با گریه گفتم جور شد جور شد تحویل سال ان شاء الله شلمچه ایم.مامانم شکه شده بود.بعد از توضیحاتی که بهش دادم و باور کرد باز هم چادر پوشیدم و هندز فری رو گذاشتم و رفتم تو حیاط منتظر اینکه مامانم بیاد.

اومد و رفتیم منتظر اتوبوس ایستادیم.
🌿اتوبوس که اومد نشستم و مامانم هم کنارم.همینجوری آهنگ رو روی تکرار گوش میدادم و فکرم پیش شلمچه بود.

یک دفعه خشکم زد.اشک از چشام جاری شد.سرم گذاشتم رو شونه مامانم و گریه کردم.مامان گفت چی شدی؟؟؟
🌻گفتم مامان:دیروز از سرویس که پیاده شدم سمت خونه داشتم فکر میکردم یهو همینجوری یادم افتاد به این که (واسه تولدم به خدا و معصومین گفته بودم واسه تولدم بهترین هدیه رو از شما میخوام و اون ها هم بهترین هدیه رو بهم دادن).

گفتم واسه عید هم بهترین عیدی رو از شما میخام.
 ❤️و بعد فکر کردم و گفتم بهترین گزینه واسه توسل شهید ابراهیم هادی هست.

اشک امونم رو بریده بود پیش خودم می گفتم که چقدر من خوشبختم که ابراهیم نگاهم کرده.

شهیدی که عاشقانه ترین و زیبا ترین لحظه های عمرم رو رقم زد.شهیدی که عکسش به دیوار اتاقم بود و هر روز صبح با چهره ی اون بیدار میشدم و…
💐فقط گریه میکردم حتی توی مطب دکتر یه گوشه رو صندلی نشستم و گریه کردم.آهنگی که واسه شلمچه و مناطق عملیاتی بود رو گذاشته بودم و گوش میدادم و مث ابر بهار گریه میکردم.کار مامانم که تموم شد اومد کنارم نشست.
🌺سرم رو گذاشتم رو شونش و ….

واییی خدااااا یکباره اشک هام شدت گرفت اییی خداااا….

هی خدا رو صدا میکردم…یاد اون تقویمی افتادم که از پایگاه هوایی خریده بودم.تقویمی که یک سمت ایام هفته و یک سمت دیگه عکس یه شهید بود.اییی خدااااا….

یادم افتاد که عکس ابراهیم هادی دقیقا روبروی تاریخ اولین هفته سال بود….
🌷مامانم که میشنید همش گریه میکردم.گریه گریه گریه.

 اون روز با گریه غروب شد،شب شد،سحرشد….

صبح که بیدار شدم که بیام مدرسه همش خدا خدا میکردم سر خانم اسفندیاری خلوت باشه تا باهاش در میون بذارم ولی….نشد.

نرگس رو سر زنگ دوم کشیدم کنار و از اول همه چی رو براش گفتم.
🌸نرگس خیره خیره نگاهم میکرد و هیچ چیزی نمیگفت فقط سرم رو رو زانو هاش گذاشته بودم و اون دست رو سرم میکشید.

وقتی زنگ خورد و حلقه ی صالحین تشکیل شد نرگس کتاب سلام بر ابراهیم رو از تو کتابخونه بهم داد.آخه کتاب سلام بر ابراهیم خودم رو به احمدیان قرض داده بودم.عکسشو که رو کتاب دیدم دیگه نتونستم.پام شل شد.
🎄وقتی خانم اسفندیاری قرآن میخوند کتاب سلام بر ابراهیم دو طوری که صورت ابراهیم مشخص بود گذاشتم زیر قرآن و بهش نگاه میکردم و اشک هام میریخت رو قرآن.

وقتی اومدم خونه فکرم مشغول شد…
💐🍃تو ذهنم همش مرور میشد که((شهید هادی به خاطر اینکه عاشق حضرت زهرا بود دوست داشت مثل حضرت گمنام باشه و همین طور هم شده.منم که دیروز این خبر رو شنیدم!،دقیق روز اول عزاداری حضرت زهرا))

اشک های شوق من این دو روز کامل همسایه ام بود.
🌴🍃اییی خدا مگه میشه ابراهیم هادی،دوست شهیدم،منو واسه عید دعوت کنه به خونش،خونه ای که هنوز همون جاس،با خبر شدم من هم تو اون ایامی هست که ابراهیم آرزوش رو داشت .بهترین اتفاق عمرم رقم خورده بود.

تموم نشونه ها مثل پازل جمع شدن کنار هم تا بهترین زمان من رو خلق کنن.

 نظر دهید »

خوش اخلاقی

09 فروردین 1396 توسط طاهره رفيعي

🌸 چهره اسلام، چهره خشمگين و بداخلاق نيست
📝رهبرانقلاب: من قبول ندارم کسی چهره‌ی اسلام را یک چهره‌ی خشمگین و اخمو و بد اخلاق تصور کند. به‌هیچ‌وجه، اسلام این نیست.

🔻چهره‌ی اسلام، چهره‌ی یک انسان جدی است؛ یک انسان متین. یک چهره‌ی جدی و متین را شما تصور کنید! این، چهره‌ی اسلام است.

🔹یک جا باید شادمانی کرد؛ یک جا باید تلخی نشان داد؛ یک جا انسان با دشمن روبه‌روست؛ یک جا با غریبه روبه‌روست؛ یک جا با خودی روبه روست و یک جا با یک مشتاق و دوست رو به روست. اینها با هم فرق می‌کند.

🔹یک انسان متین، چهره‌اش همه جا یکسان نیست. آن‌جا که با یک #دشمن روبه‌روست، طبیعی است که چهره‌ی دیگری خواهد داشت.

🔺اسلام این‌گونه است و هر جایی یک برخورد دارد. 

 نظر دهید »

ماه رجب

09 فروردین 1396 توسط طاهره رفيعي

🍁‍ رجبیون کجایند؟ 🍁‍
🍃‍ حضرت امام صادق علیه السلام فرموده است: روز رستاخیز سروشى از درون عرش ندا می ‏دهد《 این الرجبیون؟》 رجبی‏ون کجایند؟ 
🍃‍ گروهى برمی ‏خیزند که چهره‏ شان براى مردم محشر می ‏درخشد، بر سرشان تاج پادشاهى آکنده از مروارید و یاقوت است. همراه هر یک از ایشان هزار فرشته از سوى راست و هزار فرشته از سوى چپ ایستاده ‏اند و به او می ‏گویند اى بنده خدا! کرامت خداى بر تو گوارا باد! 
🍃‍ از عرش هم ندا می ‏آید که اى بندگان من! سوگند به عزت و جلال خودم جایگاه شما را گرامى و عطاى شما را جزیل قرار می دهم و غرفه ‏هایى از بهشت به شما ارزانى می ‏دارم که از زیر آن جوی ‏ها جارى است و جاودانه در آن خواهید بود و پاداش عمل ‏کنندگان چه نیکوست

، شما براى من در ماهى، روزه ‏ی مستحبى گرفتید که حرمت آن ماه را بزرگ و حق آن را واجب کرده ‏ام. اى فرشتگان من! این بندگان و کنیزکان مرا به بهشت درآورید.
🍃‍ امام صادق اضافه فرموده که این پاداش کسى است که چیزى از ماه رجب را روزه بگیرد، هر چند یک روز از دهه اول یا دوم یا آخر آن باشد.
📕 روضة‌الواعظین، ج۲، ص۴۰۲

 نظر دهید »

نماز

09 فروردین 1396 توسط طاهره رفيعي

🌷‌از عالمے پرسیدند:بالاترین وزنه چند کیلو است…؟

که یه نفر بزنه و بهش بگن پهلوان…؟

عالم در جواب گفتند:

بالاترین وزنه یه پتوی نیم یا یک کیلویی است که یه نفر بتواند هنگام نماز صبح از روی خود بلند کند.

هرکس بتونه اون وزنه رو بلند کنه باید بهش گفت پهلوان!
🌷رسول الله فرموده اند ترک کردن

نماز صبح : نور صورت

نماز ظهر : بركت رزق

نماز عصر : طاقت بدن

نماز مغرب : فايده فرزند

و نماز عشاء : آرامش خواب را از بين میبرد…

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 129
  • 130
  • 131
  • ...
  • 132
  • ...
  • 133
  • 134
  • 135
  • ...
  • 136
  • ...
  • 137
  • 138
  • 139
  • ...
  • 238
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مهدویت۱۲

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اخلاق
  • اعتقادی
  • اقتصادی
  • اهل بیت علیهم السلام
  • بدون موضوع
  • تاریخی
  • تربیتی
  • تفسیر
  • تقویت حافظه
  • حجاب
  • حدیث
  • دل نوشته
  • دوست یابی
  • راه سلوک
  • سبک زندگی
  • سلامت
  • سیاسی
  • شهدا
  • عبادی
  • فرهنگی
  • فضای مجازی
  • مناسبتی
  • مهدویت
  • نهج البلاغه
  • ولایت
  • پاسخ به شبهات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران

آمار

  • امروز: 14
  • دیروز: 138
  • 7 روز قبل: 619
  • 1 ماه قبل: 3737
  • کل بازدیدها: 148199

رتبه