هجرت از قائن
پس از فوت مادر چندين مرتبه از قائن به مشهد رفتم. آخرين بار مدتى در مشهد مانده، پيش آمدهاى خطرناكى نيز در آنجا اتفاق افتاد، تا اينكه بالاخره از مشهد به تهران رفتم.
در تهران ابتدا شاگرد يك آهنگر شده، با مزدى بسيار اندك قناعت مى كردم. روزى در چهار راه سرچشمه ايستاده بودم كه يك سروان ارتشى جهت آموزشگاه سواره نظام، دانش آموز استخدام مى كرد. بنده كه عشق سوار كارى داشتم و فكر مى كردم رسيدن به بالاترين مقام از طريق وارد شدن به ارتش ميسر مى شود، تقاضاى استخدام كرده، با اينكه در آن وقت تقريبا پانزده سال داشتم و قانونا صغير بودم، به خاطر احتياج مبرمى كه آنها به دانش آموز داشتند حقير را در آموزشگاه گروهبانى سواره نظام سلطنت آباد استخدام كردند. بيش از چند ماه نگذشته بود كه وضع عجيبى پيش آمد؛ جمعيت متفقين وارد ايران شدند و يك قسمت از خوابى كه قبلاً ديده بودم، تحقق يافت.
تقريبا هيجده ماه طول كشيد كه با درجه ى گروهبان سومى دوره ى آموزشگاه را به پايان رساندم.
در ايام خدمت آموزشگاه در ميان دانش آموزان از لحاظ تيراندازى و سوارى و دانستن آيين نامه ى جنگ ممتاز بودم. وقتى فرمانده ى گروهان براى تدريس حاضر مى شد و يك مرتبه آيين نامه را از روى كتاب مى خواند، بنده همه را حفظ مى شدم، به طورى كه او به كتاب نگاه مى كرد و حقير از حفظ برايش مى خواندم.
پس از پايان رساندن دوره ى آموزش با رتبه ى اول به سِمت بايگانى ستاد برگزيده شدم و به عكس دوران آموزشگاه كه بسيار سخت گذشت فقط روزى هشت ساعت كار مى كردم و بقيه اش راحت بودم.
از نظر مسائل دينى و تقوا چون در ايام كودكى از هم سالان خود شنيده بودم كه تا بيست سالگى براى انسان گناه نمى نويسند، بنده هم باور كرده، دنبال تقوا و علم نمى رفتم و تفحص هم نمى كردم كه وظيفه ى دينى خود را به دست آورم. فقط منتظر بودم كه به بيست سالگى برسم و در آن وقت كليه ى تكاليف دينى را ياد گرفته، عمل نمايم؛ لذا وقتى ديدم نزديك است به بيست سالگى برسم، با خود گفتم: حالا بر فرض كه همه ى كارهايم را درست انجام دهم، ولى طبق قانون ارتش بايد ريشم را بتراشم! از طرفى هم ممكن است مأموريتى به من بدهند كه تمام آن معصيت باشد، و چون كارمند دولت هستم نمى توانم مخالفت نمايم، پس نخواهم توانست آن طور كه بايد، خداى را بندگى كنم و امر آخرتم مختل خواهد شد.
در خلال اين افكار به ذهنم آمد كه مرخصى گرفته، از قائن و اقوام خود ديدن كنم. و چون رسته ى شغلم استوارى بود و گواهينامه ى رتبه ى يكم داشتم، پس از شش ماه سابقه ى گروهبان سومى، برايم درجه ى گروهبان دومى تقاضا نمودند و پس از اخذ درجه ى جديد تقاضاى مرخصى كرده، رهسپار قائن شدم.